بعد از تمام لجبازی های بنی اسرائیل، به کلید داستان می رسیم، کلیدی که اسم سوره از آن گرفته شده است و نکات فراوانی در آن نهفته است.

خلاصه ی ماجرا از این قرار بود که: مقتولی در بین بنی اسرائیل پیدا شد اما قاتل آن معلوم نبود. در میان قوم نزاع و درگیری شروع شد و هر قبیله، قتل را به گردن دیگری می انداخت و خود را تبرئه می کرد.

در نهایت، آنها برای داوری و حل مشکل، نزد حضرت موسی (ع) رفتند. موسی علیه السلام به آنها فرمود:

  • خداوند دستور داده گاوی را ذبح کنید و قطعه ای از آنرا به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرّفی کند.

آنها با شنیدن این جواب به موسی علیه السلام گفتند:

  • آیا ما را مسخره می کنی؟

موسی گفت:

  • مسخره کردن کار جاهلان است و من به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم.

توجه شود که در فرهنگ قرآن و روایات، جهل به معنای بی خردی است، نه نادانی. لذا کلمه ی«جهل» در برابر «عقل» بکار می رود، نه در برابر علم. و مسخره کردن دیگران، نشانه ی بی خردی است. جهل و بی خردی، خطری است که اولیای خدا، از آن به خدا پناه می برند تا خود را در برابر آن بیمه کنند.

خداوند در این داستان نشان می دهد که اگر فرمان خداوند، با ذهن و سلیقه ی ما مطابق نیامد و راز آن را نفهمیدیم، نباید آنرا انکار و تمسخر کنیم.

درهرحال وقتی بنی اسرائیل فهمیدند موضوع جدّی است، شروع به بهانه تراشی کردند. به نظر برخی مفسّران، احتمال می رود که این بهانه ها از طرف قاتل واقعی به مردم القا می شد تا مبادا رسوا شود. گذشته از بهانه جویی، نشانی از ادب در صحبت با پیامبر خدا نبود. در این آیات کلمه«لنا»دوبار تکرار شده و به جای«ربّنا» کلمه «ربّک» آمده که نشانه روح تکبّر آنها است.

گفتند:

  • از پروردگارت برای ما بخواه تا بر ما روشن کند که آن چگونه(گاوی)است؟

(موسی) گفت:

  • همانا خداوند می فرماید: ماده گاوی که نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان، (بلکه) میان این دو باشد. پس آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهید.

با این که فرمان ذبح، دوبار صادر شد، امّا گویا برخی از آنها قاتل را می شناختند و نمی خواستند معرّفی شود. لذا به بهانه تراشی ادامه دادند و گفتند:

  • از پروردگارت برای ما بخواه تا بر ما روشن سازد که رنگ گاو چگونه است؟

(موسی)گفت:

  • همانا خداوند می گوید: آن ماده گاوی است زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: یکی از عوامل هلاکت اقوام گذشته، سؤالات نابجای آنها بود. به همین دلیل ما مسلمانان از سؤالات نابجا نهی شده ایم. در سوره ی مائده می خوانیم: «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ»: از چیزهایی که اگر به آنها پاسخ داده شود برای شما مشکل به وجود می آید، سؤال نکنید.

اما قوم بنی اسرائیل باسوال هایشان کار را برای خود سخت و سختر می کردند...

گفتند:

  • از پروردگارت برای ما بخواه تا بر ما روشن کند چگونه گاوی باشد؟ زیرا این گاو بر ما مشتبه شده و اگر خداوند بخواهد حتماً هدایت خواهیم شد.

(موسی) گفت:

  • خداوند می فرماید: همانا آن گاوی است که نه چنان رام باشد که زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. از هر عیبی برکنار است و هیچ لکّه ای در(رنگ)آن نیست.

گفتند:

  • الآن حقّ(مطلب)را آوردی!

یهود نسبت به پیامبر خود اینچنین بی ادب بود، با آنکه خود بدنبال بهانه و راه فرار بودند، وقتی مجبور به انجام فرمان شدند، به حضرت موسی (ع) گفتند: حالا حقّ گفتی! گویا قبل از این باطل می گفته است!!

پیامبر علیه السلام فرمود: بنی اسرائیل مأمور ذبح یک گاو ساده و معمولی بودند، لکن چون سخت گرفتند و بهانه آوردند،خداوند نیز بر آنان سخت گرفت.

در روایات می خوانیم: گاو میان سالِ زرد رنگ با آن خصوصیّات، تنها در اختیار جوانی بود که معامله ی پرسودی برایش پیش آمده بود، امّا کلید انبار زیر سر پدرش بود و او برای اینکه پدر را بیدار نکند، از سود گذشت. و خداوند برای جبران این خدمت، پاسخ بهانه های بنی اسرائیل را چنان قرار داد که گاو آن جوان، متعیّن شود تا آنرا با قیمت گران بفروشد. حضرت موسی فرمود: بنگرید به نیکی، که چه به اهلش می رساند.

پس چنان گاوی را پیدا کرده و آن را سر بریدند، و حقیقت معلوم شد. اما کلید ماجرا چه بود؟! برای دانستن آن باید به ادامه ایات توجه کرد.

 

پ.ن: برگرفته از تفسیر نمونه و نور (سوره مبارکه بقره-آیات 67 تا 73)